دارم کمی دیر مینوسم باید به خودم فرصت میدادم یه جورایی که انگار قراره هرلحظه از خواب بیدار بشی با خودت میگی بیخیال بذار تموم شه و چشماتو باز کن .
حالا روز نهم دی ماه برام معنای خاصی داره و قدم زن از تئاتر شهر تا فردوسی قراره مدت های طولانی خاطره پررنگ ذهنم باشه .
همه اون فرو خوردن بغض ها همه اون خنده هایی که فقط روی لبهام بودو چند ساعت بعد منی که روی پاهام بند نبودم قلبم تند میزد و اگرچه آینده مبهم تر از قبل شده بود ولی من انگار داشتم قدم به تاریکی بزرگی میذاشتم برای یه کشف جدید
و هیچ چیز سخت تر از این نیست .
این بار اگر زمین بخورم بلند شدن خیلی سخت تر میشه ولی بذار قدم اول رو بردارم
تر ,اون ,ولی ,سخت ,بذار ,انگار ,دی ماه ,تر از ,همه اون ,سخت تر ,نهم دی
درباره این سایت